ارتباط بین داستان اصحاب کهف و موسی (ع) و عالِم و ذوالقرنین و قائم (ع).
آیا بین اصحاب کهف، موسی (ع)، عالِم (ع) یا ذوالقرنین، و قائم (ع) یا نشانههای ظهور آن حضرت یا زمان ظهور یا اصحاب و انصار و دشمنان ایشان ارتباطی وجود دارد؟
پاسخ:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
داستان (اصحاب کهف) معروف است و به اختصار، داستان هفت مردِ مؤمن است که به طاغوت زمان خود کافر شدند، و از دو جهت نمود دارد:
اول: حاکم ظالم ستمگر کافر.
دوم: علمای گمراه دین که دین خدا و شریعت الهی را تحریف کردند.
هر کدام از این دو مورد، طاغوتی است که خودش را در مقام خدایی که به جای خداوند عبادت میشود، قرار داده است. حاکم ستمکار، خود را در مقام خداوندی قرار داده که در امور مربوط دنیا و معیشت بندگان و سیاست و تدبیرشان، عبادت میشود. علمای بیعمل گمراه نیز، خود را در مقام خداوندگاری که در امور دین و شریعت مورد پرستش قرار میگیرد، منصوب کردهاند. به این ترتیب، این جوانان، از عبادت طاغوت آزاد شدند و به طاغوت کفر ورزیدند. این کفر به طاغوت، نخستین گام هدایت است. خداوند با شناسانیدن راه خود به آنها و ایمان آوردن به آن و تلاش برای برافراشتن کلمهی خدای سبحان و متعال، بر هدایتشان بیفزود:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
(إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى)(1)
(آنها جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ايمان آورده بودند و ما نيز بر هدايتشان افزوديم)،
(وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا)(2)
(اگر از قوم خود کناره جستهايد و جز خدای يکتا خدایِ ديگری را نمیپرستيد، به غار پناه بريد و خدا رحمت خويش بر شما ارزانی دارد و نعمتتان را در آن مهيا بدارد).
اصحاب کهف در زمان قیام قائم(ع) گروهی از جوانان در کوفه و گروهی از جوانان در بصره هستند، و این مطلب در روایات اهل بیت (ع) روایت شده است.(3) سر حسین بن علی(ع) چندین بار به سخن درآمد(4) و چند بار شنیده شد که این آیه را تکرار میکرده:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
(أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً) (5)
(آيا پنداشتهای اصحاب کهف و رقيم از نشانههای شگفتانگيز ما بوده اند؟)
و شنیده شده که از این آیه فقط این قسمت را قرائت فرموده است:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
(أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً)
(اصحاب کهف و رقيم از نشانههای شگفتانگيز ما بوده اند؟).(6)
چرا که اصحاب کهف ـکه همان یاران قائم (ع) میباشندـ همان کسانی هستند که به خونخواهی حسین(ع) برمیخیزند، از ستمگران انتقام میگیرند و حکومت ستمگران را زیر و رو میکنند و از همین رو از سر حسین (ع) شنیده شده که این جمله را نیز قرائت فرموده است:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
(وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ) (7)
(و ستمکاران به زودی خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی بازخواهند گشت).
همچنین اصحاب قائم (ع) گروهی عابدِ اخلاصپیشه برای خداوند سبحان و متعال هستند که نیرو و قدرتی جز قائم به خداوند نمیبینند، به خدا ایمان میآورند و بر او توکل میکنند و با بزرگترین و قدرتمندترین نیروهای ظلم و استکبار بر روی زمین به مبارزه برمیخیزند؛ با همان مملکت آهنینی که همانطور که دانیال خبر داده،(8) تمام ممالک روی زمین را خورده و لگدکوب کرده است؛ و این مملکت آهنین هماکنون در آمریکا ـدولت شیطانـ متبلور میباشد.(9)
از همین رو از سر حسین(ع) شنیده شد که این جمله را نیز خوانده است:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
(لَا قُوَّةَ إِلَّا باِللهِ)(10)
(هيچ نيرويی جز نيروی خداوند نيست)
چرا که فقط کسانی که مصداق این آیه کریم باشند، انتقام خون او را خواهند گرفت: (لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ) (هيچ نيرويی جز نيروی خداوند نيست).
در روایت آمده است: (هنگامی که سر حسین(ع) را بر درختی کردند، از او شنیده شد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
(وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ)
(و ستمکاران به زودی خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی بازخواهند گشت).(11)
و (همچنین در دمشق از او شنیده شد که میخواند: (لَا قُوَّةَ إِلَّا بالله) (هيچ نيرويی جز نيروی خداوند نيست) و همچنین: (أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً) (اصحاب کهف و رقيم از نشانههای شگفتانگيز ما بودهاند؟). سپس زید بن ارقم گفت: امر تو شگفتانگیزتر است، ای فرزند پیامبر خدا!).(12)
و شیخ مفید ره روایت کرده است که زید بن ارقم از سر شریف آن حضرت شنید که آیهای از سورهی کهف را میخواند.(13)
از منهال بن عمرو روایت شده از سر حسین شنیده است که میگوید: (شگفتآورتر از اصحاب کهف، کشتن من و بر نیزه کردن سرم است).(14)
اما آنچه روایت شده مبنی بر اینکه اصحاب کهف که با قائم(ع) مبعوث میشوند، برخی از اخلاصپیشگانِ اصحاب پیامبر خدا(ص) و اصحاب امیر المؤمنین علی(ع) مانند مالک اشتر میباشند، منظور خود اینها نیست بلکه مراد در این روایات، افرادی نظیر آنها از اصحاب قائم(ع) میباشد؛ یعنی در اصحاب قائم(ع) مردی وجود دارد که در شجاعت، زیرکی، فرماندهی، شدت در ذات خداوند، طاعت خداوند، اخلاق بزرگوارانه و بسیاری از صفات و ویژگیهایی که مالک اشتر از آنها برخوردار بود، نظیر او میباشد؛ از همین رو، ائمه(ع) او را به مالک اشتر توصیف میکنند.
چنین چیزی از اهل فصاحت و بلاغت و سادات آنها،اهل بیت(ع) بعید نیست. همانند آن شاعر حسینی که در توصیف ورود علی اکبر به میدان جنگ شعری با این مضمون میگوید: (محمد(ص) وارد معرکهی جنگ شد) و این به خاطر شباهت بسیار زیاد علی اکبر از نظر اخلاقی و ظاهری به پیامبر خدا حضرت محمد(ص) میباشد. از سوی دیگر آن دسته از یاران ائمه که با اخلاص تمام حق را یاری کردند و با حق بودند، پس از مهدیّون دوازدهگانه و در زمان آخرینشان که آخرین قائم به حق از آل محمد(ع) میباشد، بازمیگردند و رجعت میکنند؛ کسی که حسین بن علی(ع) بر او خروج میکند و این مهدی آخر یا قائم آخر، نه عقبی دارد و نه فرزندی(15).
* * *
• ماجرای عالِم(ع) با موسی(ع) به این صورت بود که پس از آنکه حق تعالی بر کوه سینا با موسی(ع) سخن گفت، او از آنچه خداوند از علم به وی عنایت کرده بود، دچار غرور شد؛ بنابراین خداوند سبحان به جبرئیل امر فرمود که موسی را دریابد و او را به پیروی از عالِم دستور دهد(16). موسی(ع) و یوشع(ع) در طلب عالِم بار سفر بستند. این داستان در قرآن ذکر شده و در آن به سه موضوع اشاره رفته است:
1 - داستان کشتی و صاحبان آن
این کشتی به گروهی از مؤمنین بااخلاص تعلّق داشت و این عده، مسکینِ خداوند متعال بودند؛ یعنی در عبادت در پیشگاه حضرت حق، خاضع و فروتن بودند. در اینجا مسکین به معنای محتاج و نیازمند نیست؛ کسی که کشتی دارد، فقیر نیست چه برسد به این که مسکین باشد.( 17) مسکین یعنی کسی که هیچ چیزی در اختیار ندارد، چه کم و چه زیاد.
این افراد مؤمن مسکین، به درگاه خدا دعا و تضرّع میکردند که آنها را از پادشاه ستمگر و لشکریان او که کشتیها را میگرفتند و آنها را وسیلهی انجام اعمال مجرمانهی این پادشاه ظالم قرار میدادند، دور نماید. این مساکین، نمیخواستند وقتی این پادشاهِ بیدادگر کشتی آنها را برای پیشبرد اهداف تبهکارانهاش غصب میکند، کمککار او باشند. درضمن این عده نمیخواستند کشتیشان را هم از دست بدهند. به همین دلیل، خداوند، عالِم(ع) را به سوی آنها فرستاد تا برای نجاتشان کاری کند و کشتیشان را از دست آن حاکم ستمگر برهاند. عالِم، عیب و نقصی آشکار در کشتی پدید آورد؛ او میدانست که این عمل، باعث میشود پادشاه از کشتی منصرف شود و آن را به حال خود در دریا رها کند.
2 - حکایت پسر نوجوان
وی، نوجوانی بود که پدر و مادرش مؤمن، درستکار و مخلص به درگاه الهی بودند. والدین او بسیار به پیشگاه خدا دعا و تضرّع میکردند که خداوند فرزندان نیکوکاری به آنها ببخشد تا آنها را از شرّ بدکاریهای فرزندان (عاق فرزندان) در امان بدارد. این نوجوان، در ظاهر، نیکوکار و فرزندِ پدر و مادری مؤمن بود و از نظر طهارت ظاهری یا جانْپاکی ظاهری به آن دو ملحق میشد. به همین دلیل موسی(ع) از او به «نفس زکیه» (جان پاک) تعبیر کرد، یعنی به حسب ظاهر؛ چرا که وی پسرِ پدر و مادری مؤمن بود و در آن زمان نیز کفر و فسادی از او بروز نکرده بود، ولی خداوند سبحان آنچه را که از (منیّت و تکبر ورزی نسبت به امر خدا و حجتهای الهی(ع)) در نفس این پسر نوجوان پنهان بود میدانست و از آن باخبر بود.
این نفس خبیث و بد طینت در زمرهی دشمنان پیامبران و فرستادگان الهی است و از همین رو خداوند سبحان، عالِم(ع) را گسیل داشت تا آرزوی این دو مؤمن در داشتن نسلی نیکوکار، مؤمن و صالح، جامهی عمل بپوشد. برای نیل به هدف جداسازی از آنها، چارهای جز کشتن نوجوان نبود؛ بنابراین عالِم(ع) به امر خدای سبحان و به دنبال استجابت دعای والدینش، او را کشت. در ادیان، گذشته پدر میتوانست پسرش را با نیّت تقرّب به خدای سبحان، بکشد. داستان ابراهیم نبی(ع) با پسرش، که میخواست او را سر بِبُرد(18) و نیز داستان عبد المطلب(ع) ـکه وصیّ بودـ با پسرش که اراده کرده بود او را در راه تقرّب به خدا، بکشد،(19) چندان دور نیست. وقتی اسلام آمد، این حکم را نسخ کرد و دیگر پدر نمیتوانست نذر کند که پسرش را برای رضای خدا ذبح کند ولی اگر او را بکشد، قصاص و کشته نمیگردد. مسلمانان با این حکم آشنا هستند که قاتل کشته میشود مگر این که وی، پدر مقتول باشد.
بنابراین کسی که خواستار کشته شدن پسر بود، در واقع پدرش بود اما او خودش متوجّه این معنی نبود؛ دعای وی، طلب مرگ برای پسرش بود، پس او قاتل واقعی است. کسی هم که دستور قتل پسر را صادر کرد خدای سبحان و آن که دستور را اجرا نمود، عالِم(ع) بود. بنابراین در این قضیه، هیچ تضادی با آموزههای ظاهری شریعت وجود ندارد؛ بر خلاف پندار گروهی که میگویند این کار، قصاص پیش از جنایت بوده است! زیرا قتل پسر نوجوان به دلیل خواست پدرش واقع شده، اگر چه این پدر نمیدانسته است که مقتضای این خواسته، قتل و هلاکت پسرش بوده است.
در اینجا یک سری مواردی وجود دارد که اگر شناخته شود، چه بسا بسیاری از سوالات و ابهاماتی که دربارهی داستان موسی(ع) با عالِم وجود دارد، روشن میشود. این موارد به شرح زیر است:
1 – عالِم، حال و آینده را در باطن میدید. موسی(ع) نیز باطن را میدید، ولی فقط در زمان حال.
2 – عالِم، اگر نوجوان را در مقابل دید مردم میکشت، آنها او را رها نمیکردند نمیگذاشتند به راه خود ادامه دهد زیرا نگاهی که مردم به عالِم داشتند، با دید موسی(ع) نسبت به او متفاوت بود.
3 - موضوع کشتن پسر همانند قبض روح توسط ملک الموت، یا شبیه این است که رانندهی خودرویی که در خیابان مشغول رانندگی است، خودرو را چپ کند و به دنبال این حادثه، کسی جان خود را از دست بدهد. وضعیت عالِم(ع) نیز مانند وضعیت فرشتگان(ع) است.
4 - این دستور از سوی خدای سبحان خطاب به عالم، به صورت اجمالی و نه به صورت تفصیلی بیان شده بود؛ مثلاً: «کشتی را برای این مساکین حفظ کن» و حق تعالی او را امر نکرده بود که با معیوب ساختن کشتی، این دستور را عملی سازد. بنابراین وی، وارد آوردن خسارت (به کشتی) را به خودش نسبت داده است. خدای متعال میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
(هذا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ)
(این عطای بیحساب ما است، خواهی آن را ببخش و خواهی نگه دار).(20)
در روایتی از پیامبر (ص) نقل شده است که حضرت فرمود: (خداوند از وقتی که اجسام را آفرید، به آنها نظر نینداخته است).(21)
3 - داستان دیوار
این دیوار، دیوار خانهی دو پسر یتیم بود. منظور از یتیم در اینجا یعنی صالح و نیکوکار. یتیم به کسی اطلاق میشود که در قوم و قبیلهاش، کسی در صلاح و تقوا و بندگی به پای او نرسد( 22).
گنج پای دیوار هم عبارت بود از اموال و جواهراتی که پدر آنها را برای این دو ذخیره نموده بود. وی اندرزی هم برای آنان نوشته و آن را با گنج برای ایشان پنهان کرده بود. از این رو، اهل بیت(ع) همین نصیحت را گنج واقعی به شمار آوردهاند، نه آن ثروت و جواهرات را. طبق فرمایش امام صادق(ع) نصیحت مزبور چنین بود:
(إنّی أنا لا اله الا الله أنا، من أیقن بالموت لم یضحک سِنُّه، و من أقر بالحساب لم یفرح قلبه، و من آمن بالقدر لم یخش إلا ربه)(23)
(منم خدایی که جز من خدایی نیست. کسی که به مرگ یقین دارد، دندانش به خنده نمایان نمیشود، و کسی که به حساب، یقین دارد دلشاد نمیگردد، و کسی که به مقدرات الهی یقین دارد جز از خدایش نمیترسد).
این حکمت و نصیحت در واقع جنگ با بُخل مردمان آن ده بود که از میزبانی ایشان سربرتافتند. این دلیل دیگری بر تعمیر کردن دیوار بود.
در استوارسازی دیوار، نشانه و آیهی دیگری برای (متوسّمین) (تیزهوشان و تیزبینان) که همان آلمحمد(ع) هستند، وجود دارد؛ اینکه بر پا کردن دیوار، مانع و حایلی بین مردم دِه و اخلاق کریمه یا گنج آن دو پسر یتیم بود. در حقیقت عامل بر پا شدن دیوار، همین بُخل مردم ده بوده است. در ساختن دیوار، آیات و نشانههای دیگری نیز وجود دارد که جز افراد دانا و خردپیشه، آنها را درنیابند.
اکنون باید بدانیم که:
عمل عالِم(ع) مانند عمل فرشتگان است:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
(لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)(24)
(در سخن بر او پیشی نمیگیرند و به فرمان او عمل میکنند).
وی، مجری دستور حق تعالی بود و تمام کارهای سهگانهای که انجام داد، به امر خداوند بوده است؛ البته به درخواست صاحبانشان که عالِم، کارها را برای آنها و به خاطر آنها انجام داد و اینها، در واقع اجابت دعای ایشان بوده است:
کشتی سوراخ شد، بنا به درخواست مالکان آن، و پسر نوجوان کشته شد بنا به خواستهی والدینش، و دیوار، راست شد بنا به درخواست پدر دو پسر. همهی این درخواستها در قالب دعا و تضرّع به درگاه الهی و از سوی مردمانی مؤمن و مخلص برای خدای سبحان انجام پذیرفت.
تمام کارهایی که از عالِم(ع) سر زد، خیر فراوانی به صاحبانش بازگرداند: کشتی، محافظت شد و مالکان آن به همکاری با ستمگر مجبور نشدند؛ پسرِ عاق و دارای باطن سیاه کشته شد و به جای او، والدینش دختری نیکوکار و مهربان که چند پیامبر از او زاییده شد عوض گرفتند؛ و دیوار نیز مال و زر و حکمت را از اینکه به غیر اهلش برسد، حفظ نمود.
امام صادق(ع) فرمود: (و مَثَل کشتی بین ما و شما، مَثَل بیعت نکردن حسین با معاویه بود؛ و مَثَل پسر بین شما، مَثَل سخن حسن بن علی(ع) به عبید الله بن علی بود که فرمود: لعنت خدا بر تو ای کافر! به آن حضرت گفت یا ابامحمد! او را به قتل رسانیدی؛ و مَثَل دیوار بین شما، مَثَل علی و حسن و حسین(ع) است).(25)
در زمان قائم(ع) نیز کشتی، پسر و دیواری که زیرش گنج بود نیز وجود خواهد داشت. کشتی که متعلّق به اصحاب قائم(ع) است، معیوب میشود تا از گزند طاغوتیان محفوظ بماند: (یظهر فی شبهه لیستبین) (با شُبهه آشکار میگردد تا روشنگری نماید)، یعنی قائم(ع)؛ که این معنا در روایات ائمه(ع) آمده است.(26) اما پسر، کشته میشود زیرا باطنی سیاه دارد و به درد ابلیس لعنت الله گرفتار است: (أنا خیرٌ مِنه) (من از او بهترم)؛ از ائمه(ع) روایت شده است که قائم(ع) یکی از کسانی که در کنار او کار میکند و از مقرّبین حضرتش است را میکشد.(27)
اما گنج، عِلم آل محمد(ع) است که از زیر دیوار بیرون کشیده و بین مردم نشر داده میشود. از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: (علم بیست و هفت حرف است و همهی آنچه پیامبران آوردهاند تنها دو حرف است و مردم تا امروز جز آن دو حرف را نمیشناسند.
هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون میآورد و آن را بین مردم نشر میدهد، و آن دو حرف را نیز ضمیمه میکند و بیست و هفت حرف را منتشر میسازد).( 28)
• اما داستان ذو القرنین را اهل بیت(ع) در روایات روشن فرمودهاند و مهمترین بخش آن این است که در زمان فعلی، ذو القرنین، قائم(ع) است. از امیرالمؤمنین(ع) سوال شد آیا ذوالقرنین پیامبر بود یا پادشاه؟ فرمود: (او نه پیامبر بود و نه پادشاه؛ لیکن او بندهای بود که خدا را دوست داشت و خداوند نیز او را دوست میداشت.
برای خدا خیرخواهی کرد و خداوند برای او خیرخواهی فرمود؛ خداوند او را به سوی قومش مبعوث نمود. آنها ضربتی بر سمت راست سرش زدند و او مدت زمانی که خدا میخواست غیبت کند، از آنها غایب شد. سپس برای بار دوم او را مبعوث نمود، و آنها ضربتی بر سمت چپ سرش زدند و او مدت زمانی که خدا میخواست غیبت کند، از مردم غایب شد. سپس برای بار سوم او را مبعوث نمود و آنگاه خداوند او را در زمین تمکین و فرمانروایی داد؛ و در شما همانندِ او وجود دارد)(29).
از امام باقر(ع) روایت شده است که فرمود: (ذو القرنین در میان دو نوع ابر مخیّر شد. او ابر رام را برگزید و برای صاحب شما ابر ناآرام را باقی گذاشت). راوی گوید: عرض کردم: ابر ناآرام چیست؟ فرمود: (آن ابری که رعد و برق و سر و صدا داشته باشد. صاحب شما بر آن سوار میشود. آری او سوار بر ابر میشود و بر اسباب بالا میرود؛ اسباب آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه؛ پنج تا آباد و دو تا خراب هستند).(30)
منظور امیر المؤمنین(ع) که فرموده: (و فیکم مثله) (و مثال او در شما وجود دارد) قائم(ع) میباشد؛ ایشان مردم را دعوت میکند ولی به او میگویند برگرد ای پسر فاطمه! سپس بار دوم مردم را دعوت میکند و میگویند برگرد ای پسر فاطمه! و در مرتبهی سوم خداوند آن حضرت را بر گردنهایشان مسلّط میسازد و از آنها آنقدر میکُشد تا خدای سبحان و متعال خشنود گردد؛( 31) تا آنجا که یکی از نزدیکانش به آن حضرت میگوید تو مردم را مانند چهارپایان رَم میدهی،(32) و تا آنجا که مردم میگویند این شخص از آل محمد(ع) نیست که اگر از آل محمد(ع) میبود، رحم میکرد؛(33) همان طور که در روایات معصومین(ع) آمده است.
امیدوارم آنچه بیان کردم برای مؤمنان سودمند باشد، هر چند در این سه داستان اسرار بسیاری وجود دارد که آنها را روشن ننمودم.(34) نتیجهای که میخواهم بیان کنم این است که این داستانهای سهگانه ارتباط بسیار تنگاتنگی با قائم(ع)، یاران آن حضرت و علامات ظهور ایشان دارد.
منابع:
1 - کهف: 13.
2 - کهف: 16.
3 - مفضل بن عمر از ابو عبد الله (ع) روایت میکند که فرمود: (قائم (ع) بیست و هفت تن (از ياران خاص خود) را از پشت كوفه بيرون میآورد، كه پانزده تن از آنها از امّت موسی (ع) که به حق هدایت میکنند و عدالت دارند و هفت تن از آنها اصحاب كهف میباشند، به همراه يوشع بن نون، سلمان، ابودجانه انصاری، مقداد و مالک اشتر. اين بیست و هفت تن، ياران قائم(ع) و فرماندهان امّت به فرمان او میباشند).
4- از زید بن ارقم روایت شده است: «هنگامی که از مقابل من عبور داده شد ـیعنی سر امام حسین(ع)ـ در حالی که بر سر نیزه بود و من نیز در اتاقم بودم، شنیدم که میفرمود:
(أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً)
(آيا پنداشتهای اصحاب کهف و رقيم از نشانههای شگفتانگيز ما بوده اند؟).
به مجرد شنیدنش، ایستادم و موی بر اندامم راست شد و عرض کردم: سر بریدهی شما ای فرزند رسول خدا، شگفتآورتر است و بسیار شگفتآورتر است). مستدرک سفینة البحار: ج 4 ص 11.
5- کهف: 9.
6- مستدرک سفینة البحار: ج 4 ص 13.
7- شعرا: 227.
8 - سفر دانیال: اصحاح هفتم.
-9 برای توضیحات بیشتر میتوانید به آنچه سید احمد الحسن(ع) در پاسخهای روشنگر: ج 1 پاسخ سوال 15 ذکر فرموده است مراجعه نمایید.
10 - کهف: 39.
11- مستدرک سفینة البحار: ج 4 ص 11.
12 - مناقب ابن شهر آشوب: ج 4 ص 61 ؛ بحار الانوار: ج 45 ص 304.
13 - بحار الانوار: ج 45 ص 121.
14 - بحار الانوار: ج 45 ص 188.
15- از حسن بن علی خزاز روایت شده است: «علی بن ابی حمزه بر ابو الحسن امام رضا(ع) واردشد وگفت: شما امام هستید. فرمودند: (بله). پس به او عرض کرد: من از جدت جعفر بن محمد (ع) شنیدم که میفرمود: (امامی نخواهدبود مگر اینکه عَقَبی (نسلی) داشته باشد). فرمود: (فراموش کردی ای شیخ یا خود را به فراموشی میزنی؟! جعفر(ع) اینگونه نفرمود؛ بلکه ایشان فرمودند: امامی نخواهد بود مگر اینکه عقبی (فرزندی) داشته باشد؛ مگر آن امامی که حسین بن علی (ع) بر او خارج میشود؛ چرا که او عقبی نخواهد داشت). پس به او عرض کرد: فدایت شوم راست گفتی. به همین صورت شنیدم که جدت میفرمود». بحار الانوار: ج 25 ص 251.
16- در تفسیر قمی (ج 2 ص 38) آمده است: (... وقتی پیامبر اکرم (ص) اخبار اصحاب کهف را به قریشیان داد، گفتند: ما را از عالِمی که خداوند به موسی فرمان داد تا از او پیروی کند، آگاه کن و ماجرای آن را بگو. خداوند عزّوجل این آیه را نازل نمود:
(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا)
(و موسی به شاگرد خود گفت: من همچنان خواهم رفت تا آنجا که دو دریا به هم رسیدهاند؛ یا میرسم یا عمرم به سر میآید).
(راوی) میگوید: دلیلش این بود که وقتی خداوند با موسی سخن گفت و الواح را بر او نازل کرد و همانطور که خود خداوند میفرماید:
(وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ)
(برای او در آن الواح هر گونه اندرز و تفصیلی بر هر چیز را نوشتیم)،
موسی به سوی بنی اسرائیل بازگشت. پس بر منبر رفت و به مردم خبر داد که خداوند متعال، تورات را بر او نازل نموده و با او تکلم کرده است، و با خود گفت: خداوند متعال مخلوقی را داناتر از من خلق نکرده است. بعد خداوند متعال به جبرئیل وحی فرمود: بندهی ما را دریاب که هلاک شد و به او یاد بده که در محل برخورد دو رود، کنار صخره، مردی داناتر از تو وجود دارد. پس به سوی او برو و از او علم بیاموز. سپس جبرئیل بر موسی نازل شد و به او خبر داد و موسی در خود احساس کوچکی نمود و دانست که خطا کرده است و ترس بر او وارد شد. موسی به وصی خود یوشع بن نون گفت: خداوند به من فرمان داده است که مردی را در محل برخورد دو رود پیروی کنم و از او علم فرا بگیرم. ....).
17- مسکین از نظر مادّی: کسی است که اعضایش به دلیل نداشتن هیچ چیزی نه کم و نه زیاد، حرکتی نمیکند.
18 - حق تعالی میفرماید:
(فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ * فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرِينَ * فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ * وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ)
(پس او را به پسری بردبار مژده داديم * چون با پدر به جايی رسيد که بايد به کار بپردازند، گفت: ای پسرکم، در خواب ديدهام که تو را ذبح میکنم. بنگر که چه میانديشی. گفت: ای پدر، به هر چه مأمور شدهای عمل کن، که اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهی يافت * چون هر دو تسليم شدند و او را به پيشانی افکند * ما ندايش داديم: ای ابراهيم * رؤیا را تصدیق کردی و ما اینچنین نيکوکاران را پاداش میدهيم * اين آزمايشی آشکارا بود * و او را به فدیهای (قربانی) بزرگ بازخريديم). صافات: 101 تا 107.
19- بحار الانوار: ج 15 ص 78 و پس از آن.
20- ص: 39
22- پوشیده نیست که عالَم دنیا، عالَم اجسام میباشد و در مورد آن رسول خدا(ص) میفرماید: (خداوند متعال هیچ مخلوقی مبغوضتر و پستتر از دنیا در نظرش، نیافریده و از وقتی آن را آفرید از سرِ خشم به آن، نظری به آن نیفکنده است). جامع صغیر سیوطی: ج 1 ص 273 ح 1780.
23- علی بن ابراهیم قمی میگوید: (سپس میفرماید: (أَلَم يَجِدكَ يَتيمًا فَآوى) (آيا تو را يتيم نيافت و پناهت داد؟) یتیم کسی است که نظیری ندارد. مروارید از آن رو (یتیمه) گفته میشود که مثل و نظیری ندارد). بحار الانوار: ج 61 ص 142.
24 - بحار الانوار: ج 13 ص 312.
25 - اشاره به آیهی 27 سورهی انبیا (مترجم).
26 - بحار الانوار: ج 13 ص 307.
27 - مختصر بصائر الدرجات: ص 179 ؛ بحار الانوار: ج 53 ص 3.
28- از هشام بن سالم از ابو عبد الله امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: (مردی بالای سر قائم به او امر و نهی میکند که فرمان میدهد گردنش را بزنند. پس از آن هیچ جنبندهای باقی نمیماند مگر اینکه از او بترسد). غیبت نعمانی: ص 329 و 330.
29- بحار الانوار: ج 53 ص 3.
30- بحار الانوار: ج 12 ص 178.
31 - بحار الانوار: ج 12 ص 183 ، منقول از بصائر الدرجات.
32- از ابو جعفر(ع) در حدیثی طولانی روایت شده است که فرمود: (هنگامی که قائم(ع) به پا خیزد به سوی کوفه میرود. چند ده هزار نفر از بتریه که با خود سلاح دارند به او میگویند: به همان جا که آمدهای برگرد، ما به فرزندان فاطمه نیازی نداریم. پس شمشیر را در میانشان قرار میدهد و تا آخرینشان را میکشد. سپس به کوفه داخل شده، تمام منافقین شکاک را از بین میبرد، کاخهایشان را ویران میکند و مبارزینشان را میکشد تا خداوند عزّوجل راضی گردد). بحار الانوار: ج 52 ص 338.
33- از ابا جعفر(ع) در خبری طولانی روایت شده است که فرمود: (.... سپس رهسپار میشود ـیعنی قائم(ع)ـ در حالی که مردم را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش و ولایت علی بن ابی طالب که صلوات خداوند بر او باد، دعوت میکند تا به ثعلبیه میرسد که مردی از پشت پدرش و از همهی مردم نیرومندتر و شجاعتر است (به غیر از صاحب این امر)، در مقابلش میایستد و میگوید: فلانی، این چه کاری است که میکنی؟ به خدا قسم! تو مردم را مانند چهارپایان فراری میدهی. آیا این کارها با عهدی از رسول خدا(ص) انجام میشود یا چیزی دیگر؟ پس آن خدمتکاری که متصدی امر بیعت است بر او بانگ میزند: در جایت بنشین وگرنه به خدا سوگند سر از بدنت جدا میکنم. اما حضرت قائم(ع) به او میفرماید: فلانی ساکت باش. آری، به خدا سوگند عهدنامهای از رسولخدا(ص) همراه من است! ....). تفسیر عیاشی: ج 2 ص 56 ؛ بحار الانوار: ج 52 ص 343.
34- از ابو جعفر(ع) روایت شده است که فرمود: (اگر مردم میدانستند قائم هنگامی که خروج کند، چه میکند، بیشتر مردم ترجیح میدادند که او را نمیدیدند از آنچه از مردم میکشد؛ او شروع نمیکند مگر از قریش و از آنها قبول نمیکند مگر شمشیر و به آنها جز شمشیر نمیدهد، تا آنجا که بیشتر مردم میگویند: او از آل محمد نیست که اگر از آل محمد میبود، رحم میکرد). غیبت نعمانی: ص 238 ؛ بحار الانوار: ج 52 ص 354.
متشابهات ج 3
www.almahdyoon.co